شماره ٨٥: من به هوس همي خورم ناوک سينه دوز را

من به هوس همي خورم ناوک سينه دوز را
تا نکني ملامتي غمزه کينه توز را
دين هزار پارسا در سر گيسوي تو شد
چند به ناکسان دهي سلسله رموز را
گويم وصل، گوييم رو که هنوز چند گه
واي که چون برون برم از دلت اين هنوز را
قصه عشق خود رود پيش فسردگان ولي
سنگتراش کي خرد گوهر شب فروز را
ساقي نيم مست من جام لبالب آر تا
نقل معاشران کنم اين دل خام سوز را
بس که ز آه ناکسان تيره شده ست روز من
نيست دو ديده بنگرم اين شب تيره روز را
جان چو خسروي و بس زخم تو وه که برکسي
باري اگر همي زني تير درونه دوز را