شماره ٨٤: گذشت آرزو از حد به پاي بوس تو ما را

گذشت آرزو از حد به پاي بوس تو ما را
سلام مردم چشمم که گويد آن کف پا را
تو مي روي و ز هر سو کرشمه مي چکد از تو
که داد اين روش و شکل سرو سبز قبا را
مراست ياد جمالت به دل چنانکه به ديده
خيال خوان کريمان به روز فاقه گدا را
برون خرام دمي تا برآورند شهادت
چو بنگرند خلايق کمال صنع خدا را
سخن ز خواستن خط مشکبار تو گفتم
بخاست موي براندام آهوان ختا را
چو در جفات بميرم، بخواني آنچه نوشتم
بر آستان تو از خون ديده حرف وفا را
فلک که مي برد از تيغ بندبند عزيزان
گمان مبر که رساند بهم دو يار جدا را
دران مبين تو که شور است آب ديده عاشق
که پرورش جز از اين آب نيست مهرگيا را
صبا نسيم تو آورد و تازه شد دل خسرو
چنين گلي نشکفته ست هيچگاه صبا را