شماره ٨١: گر چه بر بود عقل و دين مرا

گر چه بر بود عقل و دين مرا
بد مگوييد نازنين مرا
گوشش از بار در گران گشته ست
نشنود ناله حزين مرا
آخر، اي باغبان، يکي بنماي
به من آن سرو راستين مرا
کرمي مي کند رقيب خنک
که بسوزد دل غمين مرا
عشق در کار خوبرويان کن
زهد و تقوي و کفر و دين مرا
دست در گل همي زنم، ليکن
خار مي گيرد آستين مرا
چشم من بود بر نگين دهانش
داد انگشتري نگين مرا
سوخته بينمش، اگر اثريست
در سحر آه آتشين مرا
خسروا، بگذر از سرم که ز اشک
بيم غرق است همنشين مرا