شماره ٥١: گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا

گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا
نشسته ام مترصد ميان خوف و رجا
چو خاک بر سر راه اميد منتظرم
کزان ديار رساند صبا نسيم وفا
براي کس چو نگردد فلک پي تقدير
عنان خويش گذارم به اقتضاي قضا
ميان صومعه و دير گر چه فرقي نيست
چو من به خويش نباشم، چه اختيار مرا؟
کسي که بر در ميخانه تکيه گاهي يافت
چه التفات نمايد به مسند دارا
خوش آن کسي که درين دور مي دهد دستش
حريف جنس و مي صاف و گوشه تنها
ز بس که قصه دردم رود به هر طرفي
چو من ضعيف شد از بار غم نسيم صبا
درون پرده رندان مخالفي چون نيست
بيار ساقي عشاق ساغر صهبا
غريق بحر محبت اگر شوي، خسرو
در يقين به کف آور ز قعر اين دريا