شماره ٤٩: بهار پرده برانداخت روي نيکو را

بهار پرده برانداخت روي نيکو را
نمونه گشت جهان بوستان مينو را
يکي در ابر بهاري نگر، ز رشته صبح
چگونه مي گسلد دانه هاي لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنين وقتي
ز دست چون بتوان داد روي نيکو را
به باغ غرقه خونست لاله، داني چيست؟
ز تيغ کوه بريدست روزگار او را
به وقت صبحدم آواز مي دهد بلبل
درون باغ ترنم کنان خوشگو را
بيا که تا به چمن در رويم و بنشينم
به بوي گل به کف آريم جام گلبو را
چو دست تر شود از باده، آنگهي، خسرو
قفا زنيم مر اين عالم جفاجو را