شماره ٢٩: هر که زير پيرهن بيند مرا

هر که زير پيرهن بيند مرا
مرده اندر کفن بيند مرا
خويش را من خود کسي دانم ولي
يار اگر از چشم من بيند مرا
آرزو دارم قصاص از دست دوست
تا بدانسان مرد و زن بيند مرا
بر سر راهش کشيدم زار زار
بو که آن پيمان شکن بيند مرا
بيدلي کش عيب مي کردم کجاست
تا به کام خويشتن بيند مرا
نازنينا، زين هوس مردم که خلق
با تو روزي در سخن بيند مرا
باد هر روزي به جولا نگاه تو
خاک خواري بر دهن بيند مرا
گر بيايد باز مرغ نامه بر
طعمه زاغ و زغن بيند مرا
جوي خون راند به جاي جوي شير
خسروم، گر کوهکن بيند مرا