شماره ٢٨: قدري بخند و از رخ قمري نماي ما را

قدري بخند و از رخ قمري نماي ما را
سخني بگوي و از لب شکري نماي ما را
سخني چو گوهرتر صدف لب تو دارد
سخن صدف رها کن، گهري نماي ما را
به نظر نديده ام من اثر دهان تنگت
اگرت بود دهاني اثري نماي ما را
منم اندر اين تمنا که ببينم از تو بويي
چو صبا خرامشي کن، کمري نماي ما را
ز خيال طره تو چو شب است روز عمرم
به کرشمه خنده اي زن، سحري نماي ما را
به زبان خويش گفتي که گذر کنم به کويت
مگذر ز گفته خود گذري نماي ما را
چو منت هزار عاشق بود، اي صنم، ليکن
به همه جهان چو خسرو دگري نماي ما را