شماره ٢٤: گم شدم در سر آن کوي، مجوييد مرا

گم شدم در سر آن کوي، مجوييد مرا
او مرا کشت شدم زنده، مموييد مرا
عمري از گم شدنم رفت و نمي آيم باز
چون چنين است، شما نيز مجوييد مرا
بر درش مردم و آن خاک بر اعضاي منست
هم بدان خاک در آريد و مشوييد مرا
عاشق و مستم و رسوايي خويشم هوس است
هر چه خواهم که کنم، هيچ مگوييد مرا
خسروم من گلي از خون دل خود رسته
بوي من هست جگر سوز، مبوييد مرا