شماره ١٣: زهي وصف لبت ذکر زبانها

زهي وصف لبت ذکر زبانها
دهانت در سخن اکسير جانها
چو مي خندد لب شکر فشانت
ز حيرت باز مي ماند دهانها
ز عشقت کو به دل تخم وفا ريخت
مرا در سينه مي ريزد سنانها
فلک را آه مظلومي چو من سوخت
چرا آتش نبارد ز آسمانها
مکن عيبم، کنم گر بوسه بازي
به گرد کوي تو بر آستانها
مرا با شکل رسوايي خوش افتاد
بخنديد، اي رفيقان، از کرانها
ز عشقت آب چشم من که بي تو
جوان مردي ندارد ناودانها
شبي کردم به بستان ناله درد
رها کردند مرغها آشيانها
از اين ره رفت خسرو، خلق گويند
چو بيند جابه جا از خون نشانها