شماره ٣٦١: روي نيکوي تو ز مه کم نيست

روي نيکوي تو ز مه کم نيست
جز ترا نيکويي مسلم نيست
دهنت ذره و کم از ذره است
رخ ز خورشيد ذره اي کم نيست
بي دهاني و ملک خوبي را
چون سليمان شدي که خاتم نيست
نسبتي هست در دهان تو، ليک
در ميان تو نسبتي هم نيست
چشم من خاک جسم من تر کرد
گر چه يک قطره هم در او نم نيست
گر جهاني غم است در دل من
چون تو اندر دل مني غم نيست
تازه کن جان خسرو از غم خويش
کاين جراحت سزاي مرهم نيست