شماره ٨٠: عشق از پي جان گرفت ما را

عشق از پي جان گرفت ما را
خلقي به زبان گرفت ما را
خرسند به عافيت نبوديم
اينک حق آن گرفت ما را
سرو قد او به ناز و فتنه
هر لحظه روان گرفت ما را
اي ديده، چه ريزي از برون آب؟
کاين شعله به جان گرفت ما را
همچون کايينه گيرد آتش
عشق تو چنان گرفت ما را
اي خواب، برو که باز امشب
سوداي فلان گرفت ما را
گويند که مرگ طرفه خوابي ست
اين خواب گران گرفت ما را
ترسم که برون برد ز عالم
اين غم که عنان گرفت ما را
خنديد بر اهل درد خسرو
درد دل شان گرفت ما را