سخن در وصف خويشتن

آن باغ داغ پررر آذر طبيعتم
کش برگ و بر ز اخگر و طيرش سمندر است
آن روضه ام که هر شجرش راکه باغبان
آبش ز خون دل ندهد خشک و بي بر است
آن پاي تا بسر همه زخم و جراحتم
کورا بخواب عافيت ، الماس بستر است
آن خسته ام که در تب صفر او جوش خون
فصادش ، آتش جگر و شعله نشتر است
آن هدهدم که در چمن لاله زار عشق
تاجش ز شعله شجر طوربرسر است
آن تيغ آب داده ز هر ملامتم
کش پاي تاسر از اثر زخم جوهر است
آن شعله دوست هيزم خشکم که خاک وي
صندل فروش ناصيه عودوعنبر است
آن کشتيم که بر زبر بحر شعله موج
آشوبگاه موجه طوفانش معبر است
آن بحر جوهري طلب و تشنه دوستم
کش برق موج و آبله سينه گوهر است
آن کشته ام که در دهن زخم هاي او
قناد خانه هاي لبالب ز شکر است
آن عالمم کش از زبر عرش تاثري
اشيا بدون صورت نوعي ، مصور است
آن ره نوردوادي بيت المقدسم
کوراصداي عطسه جبريل رهبر است
کوته کنم عبارت و معني کنم دراز
آن بلبلم که نغمه زن باغ حيدر است