در منقبت حضرت ختمي مرتبت (ص)

اي دل راهزن که از عرشم
بحضيض ثري فرستادي
اي ستم دوست کز در خلدم
بمضيق بلا فرستادي
اي غلط سير کز ره قدسم
بمسير فنا فرستادي
اي عروسي که بهر جلوه خويش
بدو عالم مرا فرستادي
گوش کن تا بگويمت از غيب
چه گرفتي کجا فرستادي
آمدي با دو کون معني ليک
بعدم زود ، وا فرستادي
صورتي را که وقف ما کردي
ننگ مردم گيا فرستادي
آمدي ممتلي زاستعداد
روح را ناشتا فرستادي
آبرويي که تشنه اش ملک است
بسبوي هوا فرستادي
کهنه ريشي که مصلحش نمک است
بشکنج دوا فرستادي
هر کجا بخيه هوس ديدي
بقميص رجا فرستادي
هر کجا تخم آز بر چيدي
بزمين عطا فرستادي
جاي عجز و نياز ،کبر و ريا
بدر کبريا فرستادي
در مقامي که عشق ميلغزد
عقل را بي عصا فرستادي
هر که از طبع هرزه سر برزد
پيش ارض و سما فرستادي
تحفه ها بهر شهوت انگيزي
بشمال و صبا فرستادي
بغلط شهرت سليماني
بديار سبا فرستادي
نغمه زهره سوز لاف و گزاف
بسهيل و سها فرستادي
هر چه جبريل در نهايت گفت
بفغان برملا فرستادي
هر چه برداشتي زکعبه قدس
بصنم خانه ها فرستادي
هر کبوترکت از حرم دادند
در دم اژدها فرستادي
گاه رزمينه شجاعت بخش
بيلان غزا فرستادي
گه زشوق چکيده مرثيه اي
نزد اهل عزا فرستادي
از براي ملوک ، مدح دروغ
گر نگفتي دعا فرستادي
هر که آمد بديدنت ورقي
گر نبود از قفا فرستادي
صدر با نامه ساز کرده مدام
يک بيک جابجا فرستادي
گه برد مسائل علما
لم نوشتي و لا فرستادي
گه براي مطالب حکما
هکذا، هکذا، فرستادي
گاه از نظم و نثر بر شعرا
مرحبا، حبذا فرستادي
گاهي از نقش صوت برندما
تن ترا نا تنا فرستادي
مجملاهر رهي که سرکردي
خار در مغز پا فرستادي
ريش نا سورنفس نا پرهيز
پيش عجز شفا فرستادي
هر کجا بود شاهدي ، بطلب
شوق برقع گشا فرستادي
هر کجا شهوتي نمود ابليس
عصمتش رو نما فرستادي
از تقاضاي نفس برجانت
فتنه کربلا فرستادي
کبرت افزود، گر بدرويشي
کاسه شوربا فرستادي
چشم بر حله بهشتت بود
گر بعوري قبا فرستادي
هر کجا فقر ميزباني کرد
صد شکم امتلا فرستادي
هر کجا دعوت تنعم بود
صد طبق اشتها فرستادي
دودهاي کليسياي اميد
بگلوي دعا فرستادي
هر کجا فوجي از تعلق بود
بس مدعا فرستادي
امر سهوي گر از کسي سرزد
بشمار خطا فرستادي
ناروايي که از تو صادر شد
بحساب قضا فرستادي
هر کجا کژدم نيازي بود
بگريبان ما فرستادي
پرتو نور صبح اول خيز
بچراغ قفا فرستادي
شمع ايمان خانه روشن کن
بحريم ريا فرستادي
تا بصيد آمدت شهاب حيات
بعيان بر قفا فرستادي
اينک آب و هواي عاريتي
هم بر آب و هوا فرستادي
زان جواهر که داشت ارزشها
چه؟ بدارالبقا فرستادي
هرگزت دين نبودهان گر بود
گو: چه کردي؟ کجا فرستادي
نازم اين نامه هاي ننگين را
که بروز جزا فرستادي
هان روان شو که پيشخانه عيش
خوش بساز و نوا فرستادي
گر دعايم کني وگر نفرين
برگ دوزخ رسا فرستادي
دلي آخر ، اگر دلي اين نام
بدو عالم چرا فرستادي
تن زنم بي مروتي نکنم
که شفيع از بکا فرستادت
اي که خود را زشاهراه صواب
بره صد خطا فرستادي
بدهم مژده اي که صيغه عقد
با مضي ما مضي فرستادي
بد نکردي شفاعت خود را
بلب مصطفي فرستادي
داوري کز لطافت نفسش
قدسيان را غذا فرستادي
اي که از حمل نعت او بفلک
علت انحنا فرستادي
اي که بردي بنزد مهرش دل
مس بر کيميا فرستادي
ايکه از مايه سعادت خويش
سايه بخش هما فرستادي
ايکه از همتت بشير نعم
بمکافات لا فرستادي
ايکه برهان معجزش صدره
بثبوت خدا فرستادي
ايکه اعداش را بکوبش لعن
سوي تحت الثري فرستادي
ايکه وقت گزارش پيغام
صبح نزد عشا فرستادي
اينچنين قطعه اي بيک نفسم
بزبان ادا فرستادي
خستگان را ز مژده صحت
تکيه و تکيه جا فرستادي
گمرهان را بظلمت خذلان
نور شمع هدي فرستادي
در وصلت زدند اهل بهشت
رفتي و مرتضي فرستادي
سر اعدا بتن عداوت داشت
مظهر لافتي فرستادي
دو جهان را ز راه حکمت و عدل
تحفه هاي عطا فرستادي
بهر عزمي که چشمه هنر است
آب فهم و ذکا فرستادي
بهر من کز هنر تهي دستم
گنج شرم و حيا فرستادي
طلب روضه چون کنم کز لطف
بدو عالم صلا فرستادي
به بهشتي کجا کني تقصير
تو که مهرت بما فرستادي
بلبلم گرچه چشمه چشمه زشوق
نوش نعت و ثنا فرستادي
لب ببندم که در طريق سکوت
ادبم رهنما فرستادي