در منقبت علي عليه السلام

تبارک الله از اين آسمان شتاب کرنگ
که نعل آينه رنگش نديده رنگ درنگ
اگر بساحت ميدان او در آيد غم
وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ
در اين هوس که رود همعنان او نفسي
شبانه روز زند شاطر سپهر شلنگ
جهنده اي که بگاه جهندگي شايد
که جوهر تنش آيد برون ز جامه تنگ
سبکروي که چنان بردود بزخمه تار
که نغمه لب نگشايد بعرصه آهنگ
اگر کنند مثل طي مساحت اضداد
ز طبع شهد بکامي رود بطبع شرنگ
وگر کنند بوي نسبت درنگ بسهو
شتاب فهم شود بعد از اين زلفظ درنگ
زمانه گفت زهي آسمان قوس و قزح
بزير سينه او چون بديد رنگين تنگ
ستاره گفت که اينک سپهر و چشمه مهر
نشانه سم او ديد چون بروي النگ
حساب طول عمل در فضاي ميدانش
چو عرصه ابد است و شماره فرسنگ
خرد عرايس بکار گفت و منکر شد
ازآنکه دارد از اين نام هم بغايت ننگ
منش معارج افکار گفتم و خجلم
زبهر آنکه نه راضي بود زرنگ و برنگ