در مدح جلال الدين اکبرشاه

کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس
تو چشم عالمي و چشم بوستان نرگس
بعشوه باج گرفتي زبوستان افروز
اگر چو چشم تو بودي کرشمه دان نرگس
فتاد چشم تو بيمار و ترک عشوه گرفت
زپشت پاي بر آرد سراين زمان نرگس
خمار مستي خود را بغمزه تو فروخت
دگر نماند متاعيش در دکان نرگس
نهاد چشم تو مسند به پيشگاه بهشت
اگر بزير نگين يافت بوستان نرگس
نکرده جرمي و از شرم بر زمين بيند
ازين صفت شده مقبول مردمان نرگس
بعالم آمده خسرو ترنج زر بر کف
ز جهل نامش کردند سادگان نرگس
گهي شراب ، گهي شربت بنفشه خورد
ز جام لاله که شوخ است و ناتوان نرگس
بحسن ليلي باغ است ليک مجنون وار
نهاده بر سر هر موي آشيان نرگس
عروس حجله باغ است و از حرير سپيد
کشيده مقنعه برگرد روي از آن نرگس
زبان طعنه سوسن زکام چون نکشد
اگر نه روي چمن ديده در ميان نرگس
زلاله کرد بظاهر قبول دعوي حسن
ولي نهان زده چشمک به ارغوان نرگس
بجاي خون خورشش در رحم مگر ميبود
که مست شد متولد ببوستان نرگس
زبسکه نيست بخويش اعتمادش از مستي
نهاده در بغل لاله سرمه دان نرگس
براي طفل بنفشه ز غنچه سيراب
فروگذاشته پستان چو دايگان نرگس
چمن ز سايه سنبل هزار شب دارد
اگر چه ساخته خورشيد را عيان نرگس
کشد زهر سر مو شعله ليک اين عجب است
که بي فتيله بود شمع بوستان نرگس
فراسياب چمن راست بهر جنگ خزان
سمند باد وزره سبزه و سنان نرگس
لباس خضر بپوشيد و طاس بازي کرد
ز شيخکان مشعبد دهد نشان نرگس
سحر که ديده گردون بشش جهت باز است
کند بشعبده تقليد آسمان نرگس
کسي نديده بعالم قماش نور افشان
مگر گرفته زبر جيس طيلسان نرگس
چو غنچه کيسه پر از زرکن اي چمن که دگر
رساند بر در دروازه کاروان نرگس
مگر بدامن احسان شاه زد پنجه
که گنج سيم وزرش رويداز بنان نرگس
خيال کجرويش سايه بر دماغ افکند
کش اوفتاد ز سر مغز در دهان نرگس
مگر ز نعمت خلقش بهار خوان آراست
که چشم دوخته برصحن بوستان نرگس
ز بسکه حور و ملک ديده بر درش سودند
سزد که رويدش از خاک آستان نرگس
اگر بخواب ببيند جمال رفعت او
کلاه گوشه رساند به آسمان نرگس
صبا زحاجب او نرخ سرمه مي پرسد
مگر بخاک درش دوخت ديدگان نرگس
اگر بصحن چمن في المثل شجاعت او
دهد نهيب که هين ياسمين و هان نرگس
چو عکس لاله زند ياسمين در آب آتش
چو شاخ بيد کشد خنجر از ميان نرگس
بصحن باغ زگنجينه امانت او
بدوش ديده کشد گنج شايگان نرگس
اگر بدست کند گرد راه او بنهد
دکان سرمه فروشي زديدگان نرگس
اگر بناميه عنفش تسلط آموزد
بدست قوس قزح بشکند کمان نرگس
سيادت تو جهان را برنگ و بو دارد
زخستگي است چنين خرم و جوان نرگس
کنند سجده برش سرکشان باغ اگر
نشان دهي که نچيند کسي فلان نرگس
نجوم ثابت و سيار بر تو افشانند
اگر هوس کني از باغ آسمان نرگس
دوچشم خويش بناخن برآورد رضوان
اگر طلب کني از روضه جنان نرگس
زبحر دست تو جدول مگر بريده که هست
بجاي آب ز فواره زرفشان نرگس
اگر ز لذت مدح تو آگهي يابد
بجاي چشم برون آورد زبان نرگس
ز باغ لطف تو گلها دمد که برچيند
فضاله چين ز کران سوسن از ميان نرگس
چنان هواي تو بگرفت پاي تا بسرش
که جاي مغز نماندش در استخوان نرگس
نعيم وجود تو مخصوص جنس حيوان نيست
ز پاي تا بسر آمد شکم از آن نرگس
شمايل تو نويسد بنورسان چمن
زبان کلکش از آن گشت گلفشان نرگس
مبارزان ترا زاشتياق چهره وچشم
ز تيغ لاله برون آيد از سنان نرگس
نظر ببخت حسودت گشاد از آنرو يافت
سپيدي مژه در بدو عنفوان نرگس
ديار خلق تو بي فضله آنچنان که خرند
براي هيزم گلخن ز باغبان نرگس
بدون فيض تو بينا کجا شود هر چند
ز بوي جامه يوسف دهد نشان نرگس
زديش برسر دستار وزين خيال گذشت
که سر بر آورد از جيب آسمان نرگس
ز باغ مدح تو دوشيزگان خاطر من
بسر زدند زشوخي يکان يکان نرگس
سزد که دير بخدام روضه تو رسد
که کرده دامن هر بيت را گران نرگس
چو مجلس تو زگلهاي چينيش ننگ است
بدامن از چه کنند اين بهشتيان نرگس
بر اين چمن نظري کن که از ميانه او
دميده سنبل و ريحان و از کران نرگس
تبارک الله ازين باغ دلگشا که در او
بچار فصل بود تازه و جوان نرگس
نسيم نسبت مدحت گشاد غنچه او
وگرنه چون رهد از آفت خزان نرگس
زبسکه داشت زخلقت اميد عفو و عطا
بشهر مدح تو آورده کاروان نرگس
ببزم مدح تو مهمان بود ولي ز ادب
صف نعال گزيند چو ميزيان نرگس
ز فيض نسبت مدح تو تاجداري يافت
ز پشت پاي بر آرد سراين زمان نرگس
ببين که از چمن طبع من بمجلس تو
چگونه گشت ز دنبال هم روان نرگس
نهند گوش ملايک بجاي نرگسدان
ز باغ طبع چو بخشم بعرشيان نرگس