در مدح حکيم ابوالفتح

داورا! سال نوت محفل طراز سور باد
تهنيت گويان عامت قيصر و فغفور باد
تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنيت
جملگي در ساحت سال نوت محصور باد
از در دروازه نوروز تا ميدان عيد
هم چنين آرايش بازار عمرت سور باد
ميرابوالفتح آفتاب اوج عزت نام توست
اين مبارک نام يارب تا ابد مذکور باد
گفت راي صائبت صنعت نگار عالمم
آسمان گفت آفتاب من ترا ، مزدور باد
دولتت در باغ عالم گفت شهلا نرگسم
زهره گفتا چشم من چون چشم تو مخمور باد
هر معمائي کش افزايش بود مصداق اسم
در ميان کودکان دولتت مشهور باد
هر لغت کانديشه يابد بهر مفهوم ابد
جمله بر عنوان لوح هستيت مسطور باد
در سماعند از صرير خامه ات اسرار غيب
حشر و نشر لفظ و معني ازدم اين صور باد
دولتت بر دشمنان نيش است و بر احباب نوش
نوش و نيش هر دوکون از فيض اين زنبور باد
نه فلک محصور باد اندر حصار دولتت
ني غلط گفتم فضاي لامکان محصور باد
شاخ تا کي کش بود بخت بلندت باغبان
طارم گردون شکن زان شاخه انگور باد
قبضه شمشير کينت دستگاه آفت است
سايه شمشاد رايت چشمه سار نور باد
عالم عيشت که تا تطبيق شرع آيد قديم
آسمان او بهشت و زهره او حور باد
عالمي هست ار جز اين عالم که او را ناظم است
هم ترا با ناظمش عدل ترا مزدور باد
بهر اخذ نعمت تسخير عالم بردرت
دامن دريوزه بر کف سايه باد و نور باد
گر قضا خود را شمارد دستيار حکم تو
جاي تعزير است اما گويمش معذور باد
در محيط عشق موسايي که موجش دائم است
لجه قرب ترا هر موج ، کوه طور باد
عشقت از بازيچه در بزمي اگر مستي کند
شيشه مي را شکستن برسر فغفور باد
مدح لايق مشکل است اما بملک مدح تو
رايت انديشه روح القدس منصور باد
چون دعاي شاعرانه نيست عرفي بي اثر
ساده گويي کن بگو هستيت نامحصور باد