در مدح حکيم ابوالفتح

صاحبا عيد بر تو ميمون باد
عيد نيز از رخت همايون باد
هر متاعي که ملک تهنيت است
نزد روز و شب تو مرهون باد
آستانت پناه دورانست
آستينت، کلاه گردون باد
امتناع حصول شوکت تو
نشتر سينه فريدون باد
انقطاع حيات دشمن تو
جوهر دشنه شبيخون باد
هر شرابي که در خم انشاست
بلب خامه تو مقرون باد
هر شرابي که در جهان عطاست
از نم خامه تو جيحون باد
علم برفطنت تومفتون است
لوح محفوظ نيز مفتون باد
صورت از بينش تو ممنون است
عقل فعال نيز ممنون باد
شستشوي لباس گيتي را
عدل نزهتگر تو صابون باد
خاندان رموز عيسي را
کلک دانشور تو خاتون باد
دوره روزگار دولت تو
جسم و جان با دو لفظ و مضمون باد
فتنه و حادثات دشمن تو
زخم و خون باد و خواب وافيون باد
لاشه حاسدت بعهد حيات
طعمه کرکسان گردون باد
مضجع دشمنت بشرط وفات
صدر ايوان ربع مسکون باد
گرنه ظل توابره اش باشد
قاقم صبح شبه اکسون باد
خون سردي که بر تو جوش زند
از عروق وجود بيرون باد
روح خصمت که زنده در گور است
در ته پاي فتنه مدفون باد
آز را دست از سخاوت تو
در گريبان گنج قارون باد
وعده روزگار همت تو
دلش از عمر کوتهي خون باد
ذات پاکت که والي علم است
باج گير از کمال ذوالنون باد
اسم فردت که مير ابوالفتح است
تاج بخش کلام موزون باد
در تماشاي حسن دولت تو
ليلي روزگار مجنون باد
در ديار وجود دشمن تو
عافيت را مزاج طاعون باد
مهر و ماهت بجاي لعل و گهر
سوده اندر ميان معجون باد
دشمنت خسته باد کو بعبث
جادوي بابلش در افسون باد
حاسدت در مصيبت طالع
تا بمژگان نشسته در خون باد
مطربي را که دشنه مضراب است
سينه دشمن تو قانون باد
عرفي است اينکه سحر مي سنجد
نخل تحسينش از تو موزون باد
هر کجا ابر فطرتش بارد
قطره محسود در مکنون باد
هوس تکيه گاه دانش او
خسک بستر فلاطون باد
آفرين باد بر طبيعت او
روي فيض تو نيز گلگون باد
داورا دولتي که لازم تست
مي ندانم که گويمش چون باد
گر قدر ، ميتواندش افزود
تا حد امتناع افزون باد
ور همين است حد افزايش
جاودان با عيار اکنون باد
گر نخيزد فلک بطاعت تو
کاف کن منفصل تر از نون باد
ختم کردم باين دعا که سرت
سايه پرورد لطف بيچون باد