در نعت پيغمبر اسلام «ص»

اي برزده ، دامن بلا را
سر در پي خويش داده ما را
چون در ره مردمي نهي پاي
از کوچه ما طلب وفا را
يادم نکني و هيچ گه من
بي مژده نديده ام صبا را
ديوانگي محبت تو
کامروز مسلم است ما را
بيگانه زتاج کرد تارک
آواره زکفش کرد پا را
جان و دل من پر از غم تست
بهر تو تهي کنم چه جا را
آماده صد، سرود دردم
ناکرده تمام يک نوا را
صد چاک سپرده ام بهر دست
ناکرده بدوش يک قبا را
اي بخت چنان مکن که آخر
ممنون اثر کنم دعا را
يا دست جفاي چرخ بر بند
يا بخل عطاي مدعا را
تا کي بشکيب در پذيرم
آفات نجوم فتنه زا را
يارب چه عداوت است با من
اين کارکنان کبريا را
با خويش چو راز دوست گويم
از خانه برون کنم صبا را
در ملک فرنگ و شهر اسلام
معزول نديده ام هوي را
تا کي بميان خود ببينم
دست اجل شکسته پا را
در انجمن جمال ، رويت
بگرفته زآفتاب جا را
گر نقش جمال تو نگيرد
از سينه برون کنم صفا را
تا کي فلکم بعشوه گويد
کاي وهم تو کرده پي صبا را
از عشق فلان بباد دادي
سرمايه دانش و ذکا را
هر ند که راست گويد اما
خاموشي اين ستم فزا را
رفتم که بگنج خانه طبع
مرهون شرف کنم ثنا را
گنجي بکف آورم که شايد
سرمايه نعت مصطفي را
درج گهر آورم که شايد
آويزه گوش انبيا را
دستي سخن آورم که شايد
مجموعه لطف اوليا را
اينک بزبان رساندم از دل
تا داغ کنم دل شما را
اي جود تو دست و دل سخا را
وي عزم تو بال و پر صبا را