شماره ٤١٥: خدا را، سوي مشتاقان نگاهي

خدا را، سوي مشتاقان نگاهي
پياپي گر نباشد، گاه گاهي
نگاهي کن، باميدي که داري
که دارم از تو اميد نگاهي
بيا، اي آفتاب عالم افروز
که پيش آمد عجب روز سياهي!
رقيبا، امشب از من برحذر باش
که خواهم سوخت عالم را بآهي
رود سالي که آن مه را نديدم
که ديدست اين چنين سالي و ماهي؟
بنزد خوشه چين خرمن عشق
همه عالي نمي ارزد بکاهي
هلالي خاک شد، سويش گذر کن
چه دامن مي کشي از خاک راهي؟