شماره ٤١٣: سوي شکار، اي بت رعنا، چه ميروي؟

سوي شکار، اي بت رعنا، چه ميروي؟
شهري خراب تست، بصحرا چه ميروي؟
گر ميروي بشهر، که صيدي فتد بدام
اينجا مرا گذاشته، تنها چه ميروي؟
بي سگ نميروند سواران بعزم صيد
چون ما سگ توايم، تو بي ما چه ميروي؟
صيد تواند گوشه نشينان شهر و کوي
بر عزم وحش باديه پيما چه ميروي؟
همراه تست لشکر حسن و سپاه ناز
با صد هزار فتنه و غوغا چه ميروي؟
آيينه اي بگير و تماشاي خويش کن
سوي چمن بعزم تماشا چه ميروي؟
چون يار وعده کرد، هلالي، بقتل تو
او ميکشد، تو بهر تقاضا چه ميروي؟