شماره ٣٩٥: ديده ام از تو بلايي که نديدست کسي

ديده ام از تو بلايي که نديدست کسي
بلکه زين گونه جفا هم نشنيدست کسي
هر کسي محنت عشق تو کشيدست ولي
آنچه من از تو کشيدم نکشيدست کسي
لذت چاشني وصل تو من دانم و بس
که چو من زهر فراقت نچشيدست کسي
در ره عشق ز منزلگه مقصود مپرس
کاين مقاميست که آنجا نرسيدست کسي
پيش من شرح مکن عاشقي مجنون را
که چو من عاشق ديوانه نديدست کسي
طرفه باغيست گلستان جهان، ليک چه سود؟
که گل عشرت ازين باغ نچيدست کسي
دل و جان داد هلالي و غم عشق خريد
گر چه غم را بدل و جان نخريدست کسي