شماره ٣٩٤: شب فراق ز صبحم خبر چه مي پرسي؟

شب فراق ز صبحم خبر چه مي پرسي؟
چو روز من سيهست، از سحر چه پرسي؟
رسيد جان بلب، اي يار مهربان، برخيز
گذشت کار ز پرسش، دگر چه مي پرسي؟
مپرس: کز غم هجران چه بر سر تو رسيد؟
مرا که نيست سر، از دردسر چه مي پرسي؟
ز واقعات ره عشق جمله با خبرم
درين طريق ز من پرس هر چه مي پرسي
بکوي دوست، هلالي، ز راه کعبه مپرس
تو ساکن حرمي، از سفر چه مي پرسي؟