شماره ٣٩٠: من بنده کمين و تو سلطان کشوري

من بنده کمين و تو سلطان کشوري
روزي بچشم لطف برين بنده بنگري
جان و دلست صورت و جسم لطيف تو
روح مجسمي و حيات مصوري
گفتي: هلاک شو، که بسوي تو بنگرم
اينک هلاک ميشوم، اي کاش بنگري!
در هر گذر که باشم و بيني مرا ز دور
نزديک من رسي و نبيني و بگذري
يوسف بحسن از همه خوبان نکوترست
اما، عزيز من، تو ازان هم نکوتري
اي دل، که پابکوي ملامت نهاده اي
باور مکن که: سر بسلامت برون بري
داري نظر بحال همه از ره کرم
اما نظر بحال هلالي ستمگري