شماره ٣٦٦: گر نيست جام گلگون، خوش نيست دور لاله

گر نيست جام گلگون، خوش نيست دور لاله
بي مي چه نشأئه خيزد؟ از ديدن پياله
من نوح روزگارم، از گريه غرق توفان
کو همدمي که گويم درد هزار ساله؟
تا کي بناز و شوخي لب را گزي بدندان؟
گل برگ نازکت را آزرده ساخت ژاله
قتل رقيب خود را با من حواله کردي
از دست من چه آيد؟ هم با خدا حواله!
بر صفحه دل من ذکر مي است و شاهد
عقد محبت آمد مضمون اين پياله
غمديده اي، که خواند شرح غم هلالي
از خون ديده خود رنگين کند رساله