شماره ٣٦١: بخون نشست دلم، خار غم خليده خليده

بخون نشست دلم، خار غم خليده خليده
بسيل داد مرا خون دل چکيده چکيده
براه عشق فتادم ز پا، دويده دويده
بجور خوي گرفتم ستم کشيده کشيده
تو نور چشم مني، جا درون ديده من کن
که ديده ديده المها، ترا نديده نديده
غزال وحشي من هست از رقيب گريزان
بلي، که ميرود آهو ز سگ دويده دويده
خيال چشم تو کرد و ز خويش رفت هلالي
برنگ آهوي وحشي ز خود رميده رميده