شماره ٣٤٥: ما ز يک جانب، رقيب از يک طرف در کوي تو

ما ز يک جانب، رقيب از يک طرف در کوي تو
روي با ما کن، که چشم او نبيند روي تو
ديده نااهل و روي اين چنين، حيفست، حيف!
چشم بد، يارب، نيفتد بر رخ نيکوي تو!
بعد ازين سر از سر زانو نخواهم برگرفت
تا نبينم غير را زين بيش همزانوي تو
مي کني بيداد و ميگويي که: اين خوي منست
اين چه خوي و اين چه بيدادست؟ داد از خوي تو!
چون نياميزي بمن، در کوي خود زارم مکش
خون من، باري، نياميزد بخاک کوي تو
ما چو از هر سو بخاک کويت آورديم رو
بعد ازين روي نياز ما و خاک کوي تو
خاک ره گشتم، گر آب ديده بگذارد مرا
همره باد صبا برخيزم، آيم سوي تو
همچو ماه نو هلالي خم نگشتي شام غم
گر نبودي مايل طاق خم ابروي تو