شماره ٣٤١: اي بي وفا، چه چاره کنم با جفاي تو؟

اي بي وفا، چه چاره کنم با جفاي تو؟
تا کي جفا کشم باميد وفاي تو؟
چون مبتلاي عشق ترا نيست چاره اي
بيچاره عاشقي که شود مبتلاي تو!
ميخواهم از خدا بدعا صدهزار جان
تا صد هزار بار بميرم براي تو
من کيستم که بهر تو جانرا فدا کنم؟
اي صد هزار جان مقدس فداي تو!
تا ديده ام که بند قبا چست کرده اي
بر دل چه بندهاست مرا از قباي تو؟
اي سرو، اگر چه دور شدي از کنار من
حقا، که در ميانه جانست جاي تو
روزي که عمر خويش هلالي دهد بباد
ميخواهد از خدا، که شود خاک پاي تو