شماره ٣٢١: مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بيرون

مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بيرون
که مي آيد هلال ابروي من از خانه کم بيرون
بر آن در، انتظاري مي برم، با آنکه مي دانم
که شاهان بهر درويشان نيايند از حرم بيرون
مرا اين دم تو خواهي کشت يا هجران دم ديگر؟
بهر تقدير جانم خواهد آمد دم بدم بيرون
ز بهر گريه پنهاني در از اغيار بر بستم
ولي ديوار داد از جانب همسايه نم بيرون
نه اشکست اين، که موج انگيخت خوناب دل از چشمم
نه آهست اين، که جان از خانه تن زد علم بيرون
اگر اهل عدم دانند محنت هاي عشقت را
ز بيم عاشقي هرگز نيايند از عدم بيرون
هلالي، گر رسي روزي بطرف کعبه کويش
قدم از سر کن آنجا و منه ديگر قدم بيرون