شماره ٣١٨: گهي لطفست و گاهي قهر کار دلرباي من

گهي لطفست و گاهي قهر کار دلرباي من
ولي لطف از براي ديگران، قهر از براي من
بخوبان تا وفا کردم جفا ديدم، بحمدالله
که تقريب جفاي خوبرويان شد وفاي من
دعاي خويش را شايسته احسان نميدانم
خوشم گر لايق دشنام هم باشد دعاي من
بدرد عشق خو کردم، ندارم تاب بيداري
طبيبا، ترک درمان کن، که درد آمد دواي من
بلاي من شد اين بالا، خدا را، پيش من بنشين
نميخواهم که پيش ديگران آيد بلاي من
ز اشک خود بخون آغشته ام، سوي تو چون آيم
که بر خاک درت جا نيست پاکان را، چه جاي من؟
هلالي، بعد ازين خواهم: قدم از فرق سر سازم
که در راهش سر من رشکها دارد بپاي من