شماره ٣١٧: خوش آنکه در همه روي زمين تو باشي و من!

خوش آنکه در همه روي زمين تو باشي و من!
بجز من و تو نباشد، همين تو باشي و من
بهار ميرسد، آيا بود که در چمني
نشسته پاي گل و ياسمين تو باشي و من؟
شدي بباغ، که آنجا خوشست مجلس مي
بلي خوشست، اگر همنشين تو باشي و من
مخوان بجلوه گه ناز خود رقيبان را
همين بسست که، اي نازنين، تو باشي و من
خوشست هم سفري با تو، خاصه آن وقتي
که گر بروم روم، يا بچين، تو باشي و من
بهار آمد و کشت اين هوس ز شوق مرا
که: بر کنار گل و ياسمين تو باشي و من
مگو که: عمر هلالي گذشت با دگران
ازين چه باک، اگر بعد ازين تو باشي و من؟