شماره ٣١٤: اي قدت نازک نهال جويبار چشم من

اي قدت نازک نهال جويبار چشم من
لطف کن، برخيز و بنشين بر کنار چشم من
چشم مردم را غبار از گرد ميباشد، ولي
ميبرد گرد سر کويت غبار چشم من
اشک من هر کس که ديد از کار چشمم دست شست
گوشه چشمي گرفت از دست کار چشم من
قطره خون بود کز دل داشت چشمم يادگار
برکنار افتاد اکنون يادگار چشم من
گر بروي من، هلالي، سيل اشک آمد چه شد؟
تا چها آيد هنوز از رهگذار چشم من؟