شماره ٣٠٩: بخاک پاي تو، اي سرو ناز پرور من

بخاک پاي تو، اي سرو ناز پرور من
که جز هواي وصال تو نيست در سر من
براه عشق تو خاکم، طريق من اينست
درين طريق نباشد کسي برابر من
غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم
که نيست لايق تو کلبه محقر من
ز جلوه سمن و سرو دل نياسايد
کجاست سرو سهي قامت سمن بر من؟
ز ترک مست من، اي زاهدان، کناره کنيد
که نيست هيچ مسلمان حريف کافر من
حذر کنيد، رقيبان، ز سيل مژگانم
که دردمندم و خون مي چکد ز خنجر من
عتاب کرد و جفا نيز مي کند، هيهات!
هنوز تا چه کند طالع ستمگر من؟
هلالي، از مي عشرت مرا نصيبي نيست
مگر به خون جگر پر کنند ساغر من