شماره ٣٠٧: از فراق آن پري هر دم فزون شد درد من

از فراق آن پري هر دم فزون شد درد من
ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من
تا بکي از عشق او جور و جفا خواهم کشيد؟
اي رفيقان، سوخت ديگر جان غم پرورد من
گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه
کاش! روزي باد در کويش رساند گرد من
آتش عشق تو در جان من شيدا فتاد
شد مدد با آتش عشق تو آه سرد من
چون هلالي در غم عشق بتان سنگدل
محنت و اندوه خوبان برد خواب و خورد من