شماره ٣٠٢: عيد قربان شد، بيا عاشق کشي بنياد کن

عيد قربان شد، بيا عاشق کشي بنياد کن
دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن
گفته اي: در دين ما رسم فراموشي خطاست
چون کني از ما فراموش، اين سخن را ياد کن
با من آغاز تکلم کردي و بيخود شدم
تا از اول بشنوم، بار دگر بنياد کن
زينهار! اي دل، چو آن سلطان خوبان در رسد
حال ما را عرضه ده، کر نشنود فرياد کن
اي فلک، زان سنگها کز نقش شيرين کنده شد
گر تواني زيب روي تربت فرهاد کن
ترک جان گفتيم و بيدادت هنوز آخر نشد
آخر، اي سلطان خوبان، ترک اين بيداد کن
اي پري پيکر، هلالي از غمت ديوانه شد
گر نوازش مي کني، او را بسنگي شاد کن