شماره ٢٩١: اي ماه من و شاه سپاه همه خوبان

اي ماه من و شاه سپاه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان
آنجا که تو بر مسند عزت بنشيني
بر باد رود حشمت و جاه همه خوبان
از حسرت آن چشم، که بي سرمه سياهست
خون مي رود از چشم سياه همه خوبان
سويم نظري کن، که بسي خوب تر افتد
زان چشم نگاهي ز نگاه همه خوبان
خوبان، چو سراسر همه در راه تو خاکند
خاکست سرم بر سر راه همه خوبان
تيغ از کف خوبان گنهي نيست وگر هست
بر گردن من باد گناه همه خوبان!
پرسيد که: آن زهره جبين کيست، هلالي
خورشيد همه عالم و ماه همه خوبان