شماره ٢٩٠: ساخت گداي درگهت مرحمت الهيم

ساخت گداي درگهت مرحمت الهيم
بلکه گدايي تو شد موجب پادشاهيم
بنده غلام آن درم، وه! چه کنم؟ که ميکند
ترک سفيد روي من ننگ ز رو سياهيم
سايد اگر بفرق من گوشه نعل مرکبت
راست بماه نو رسد رفعت کج کلاهيم
گر تو بجرم عاشقي قصد هلاک من کني
موجب صد گنه شود دعوي بي گناهيم
مستم و پيش محتسب دعوي زهد کرده ام
قاضي شرع بيش ازين کي شنود گواهيم؟
فارغم از شه و سپه، ليک بکشور بتان
هست سپاهييي که من کشته آن سپاهيم
چند هلالي از وفا آيد و راني از جفا؟
وه! چه کنم؟ که من ترا خواهم و تو نخواهيم