شماره ٢٨٢: روز عيدست، سر راهگذاري گيريم

روز عيدست، سر راهگذاري گيريم
ماهرويي بکف آريم و کناري گيريم
شاهدان دست بخون دل ما کرده نگار
ما درين غم که: کجا دست نگاري گيريم؟
گرد خواهيم شد و دامن آن يار گرفت
تا باين شيوه مگر دامن ياري گيريم
بي قراريم و بمنزلگه وصل آمده ايم
آه! اگر چرخ نخواهد که قراري گيريم
ما بجان صيد سواران کمان ابروييم
کشته گرديم که: فتراک سواري گيريم
عاشقانيم و ز کار همه عالم فارغ
ما نه آنيم که هرگز پي کاري گيريم
عيد شد، خيز، هلالي، که بعشرتگه باغ
جام گلگون ز کف لاله عذاري گيريم