شماره ٢٧١: از پي آن دلبر شيرين شمايل مي روم

از پي آن دلبر شيرين شمايل مي روم
دل پي او رفت و من هم از پي دل مي روم
مي روم نزديک آن قصاب و گو: خونم بريز
من هلاک قتل خويشم، سوي قاتل مي روم
گر زند تيغ، از سر کويش نخواهم رفت، ليک
چند گامي همچو مرغ نيم بسمل مي روم
چون بکوي او روم ترسم رقيبان پي برند
زانکه من در گريه خود پاي در گل مي روم
اي که مي گويي: برو، تحصيل درس عشق کن
مي روم، اما پي تحصيل حاصل مي روم
وادي درد و بلا در عشق هر يک منزلست
کرده ام عزم سفر، منزل، بمنزل مي روم
مي روم سويش باستقبال و خوشحالم که باز
مي رسد اقبال و من هم در مقابل مي روم
در ره عشق، اي هلالي، از من آگاهي مجو
زانکه من اين راه را بسيار غافل مي روم