شماره ٢٦٤: دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟
چاره صبرست، ولي صبر ندارم، چه کنم؟
ريخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار
و آن جگر گوشه نيامد بکنارم، چه کنم؟
اي طبيب، اين همه زحمت مکش و رنج مبر
زار ميميرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟
چند گويي که: برو، دامنم از کف بگذار
واي! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟
دردمندان همه از صبر قراري گيرند
چون من از درد تو بي صبر و قرارم چه کنم؟
گر چو مرغان خزان ديده ملولم چه عجب؟
گل نمي بينم و آزرده خارم، چه کنم؟
خلق گويند: هلالي، چه کني گريه زار؟
گريه رو ميدهد و عاشق زارم چه کنم؟