شماره ٢٥٥: خود را نشان ناوک بد خوي خود کنم

خود را نشان ناوک بد خوي خود کنم
رويش، بدين بهانه، مگر سوي خود کنم
هر موي من هزار زبان باد در غمش
تا من حکايت از غم يک موي خود کنم
تا در حريم کوي تو پهلو نهاده ام
هر دم هزار عيش ز پهلوي خود کنم
شبها، که سر گران شوم از ساغر فراق
بالين خود هم از سر زانوي خود کنم
آيينه وار خاک شدم از غبار غير
باشد که روي او طرف روي خود کنم
امشب ز وصف غير، هلالي، خموش باش
تا من سخن ز ماه سخن گوي خود کنم