شماره ٢٥١: چون قامت آن سرو سهي کرد هلاکم

چون قامت آن سرو سهي کرد هلاکم
سروي بنشانيد، روان، بر سر خاکم
رفتي و دلم چاک شد از دست تو دلبر
باز آ و قدم رنجه نما در دل چاکم
گفتي که: هلاکت کنم از ناز و کرشمه
بنشين، که من از دست تو امروز هلاکم
شاديم بخاک قدمت، همچو هلالي
نه بر سر گورم قدم، از ناز، که خاکم