شماره ٢٤٥: اگر خواني درونم، بنده اين خاندان باشم

اگر خواني درونم، بنده اين خاندان باشم
وگر راني برونم، چون سگان بر آستان باشم
ندانم بنده روي تو باشم يا سگ کويت؟
بهر نوعي که مي خواهي، بگو، تا آن چنان باشم
چه سگ باشم؟ که آيم استخواني خواهم از کويت
ولي خواهم که از بهر سگانت استخوان باشم
چو از شوق تو يک شب خواب در چشمم نمي آيد
اجازت ده که : شبها گرد کويت پاسبان باشم
غم هجر تو دارم، يک زمان از وصل شادم کن
چه باشد غم برآيد، من زماني شادمان باشم؟
قباي حسن پوشيدي، سمند ناز زين کردي
بنه پا در رکاب، اي عمر، تا من در عنان باشم
مرا گفتي: هلالي، در جهان رسوا شدي آخر
من آن بهتر که در عشق تو رسواي جهان باشم