شماره ٢٣٩: عمر رفته است و کنون آفت جاني دارم

عمر رفته است و کنون آفت جاني دارم
گشته ام پير، ولي عشق جواني دارم
چاره ساز دل و جان همه بيماراني
چاره اي ساز، که من هم دل و جاني دارم
کاش! چون لاله، دل تنگ مرا بشکافي
تا بداني که چه سان داغ نهاني دارم؟
بر همه خلق يقين شد که: وفا نيست ترا
ليک من از طمع خويش گماني دارم
ملک عشق تو جهانيست که پايانش نيست
من درين ملکم و غوغاي جهاني دارم
جان من، شرح المهاي هلالي بشنو
که درين واقعه جانسوز بياني دارم