شماره ٢٢٨: بيار بي وفا عمري وفا کردم ندانستم

بيار بي وفا عمري وفا کردم ندانستم
باميد وفا بر خود جفا کردم ندانستم
دل آزاري، که هرگز ديده بر مردم نيندازد
بسان مردمش در ديده جا کردم ندانستم
اگر گفتم که: دارد يار من آيين دلجويي
معاذالله! غلط کردم، خطا کردم، ندانستم
بلاي جان من آن شوخ و من افتاده در کويش
دريغا! خانه در کوي بلا کردم ندانستم
بهر بيگانه باشد خوي او از آشنا بهتر
بآن بيگانه خود را آشنا کردم ندانستم
گرفتم آن سر زلف و کشيدم صد گرفتاري
بدست خويش خود را مبتلا کردم ندانستم
هلالي، پيش آن مه شرمسارم زين شکايتها
درين معني بغايت ماجرا کردم ندانستم