شماره ٢٢٧: ز سوز سينه کبابم، ز سيل ديده خرابم

ز سوز سينه کبابم، ز سيل ديده خرابم
تو شمع بزم کساني و من در آتش و آبم
مرا عقوبت هجر تو بهتر از همه شاديست
تو راحت دگران شو، که من براي عذابم
بديگران منشين و بجان من مزن آتش
مرا مسوز، که من خود بر آتش تو کبابم
اگر براي هلاک منست ناز و عتابت
بيا و قتل کن ايدون، که مستحق عتابم
سؤال بوسه نمودم، ولي تو لب نگشودي
سخن بعرض رسيد و در انتظار جوابم
بگرد روي تو پروانه ام، که شمع مرادي
اگر تو روي بتابي، من از تو روي نتابم
بقدر خاک ره از من کسي حساب نگيرد
بکوي دوست، هلالي، ببين که: در چه حسابم؟