شماره ٢١٠: واي! که جانم نشد از غم هجران خلاص

واي! که جانم نشد از غم هجران خلاص
کاش اجل در رسد تا شوم از جان خلاص!
جمله اسير تواند، وه! چه عجب کافري!
کز غم عشق تو نيست هيچ مسلمان خلاص
بسته زلف توايم، رستن ما مشکلست
هر که گرفتار تست کي شود آسان خلاص؟
عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت
شکر، که يک بارگي گشت ز حرمان خلاص
جام تو، اي مي فروش، بي مي راحت مباد
زانکه بدور توام از غم دوران خلاص
کاش! بساحل کشد رخت من از موج غم
آنکه شد از لطف او نوح ز توفان خلاص
مرد هلالي و بود عاشق خوبان هنوز
واي! که مسکين نگشت هرگز ازيشان خلاص