شماره ١٩٧: يار من با دگران يار شد، افسوس افسوس!

يار من با دگران يار شد، افسوس افسوس!
رفت و هم صحبت اغيار شد، افسوس افسوس!
سالها عهد وفا بست، ولي آخر کار
عهد بشکست و جفاگار شد، افسوس افسوس!
آنکه چون روز شب عيشم ازو روشن بود
رفت و روزم چو شب تار شد، افسوس افسوس!
آنکه هم راحت جان بود و هم آسايش دل
قصد جان کرد و دلازار شد، افسوس افسوس!
گفتم: اي دل، بکمند سر زلفش نروي
عاقبت رفت و گرفتار شد، افسوس افسوس!
آن همه گوهر دانش که بچنگ آوردم
ناگه از دست بيکبار شد، افسوس افسوس!
مدتي داشت هلالي ز بتان عزت وصل
عزتي داشت، ولي خوار شد، افسوس افسوس!