شماره ١٩٦: کام از آن لب مشکل و ما را غم کامست و بس

کام از آن لب مشکل و ما را غم کامست و بس
کار ناکامان همين انديشه خامست و بس
با همه کس زان لب جان بخش مي گويي سخن
آنچه از لعلت نصيب ماست دشنامست و بس
هر سهي سروي لباس ناز را شايسته نيست
اين قبا بر قد آن سرو گل اندامست و بس
مست عشقم، روز و شب، ناخورده مي، ناديده کام
خلق پندارند مستي از مي و جامست و بس
ننگ مي آيد، هلالي، خلق را از نام من
گوييا ننگ همه عالم درين نامست و بس