شماره ١٩٤: عيد شد، هر گوشه، خلقي ماه نو دارد هوس

عيد شد، هر گوشه، خلقي ماه نو دارد هوس
گوشه ابرو نمودي، ماه ما اينست و بس
هست فردا عيد و هر کس ماه نو دارد هوس
عيد ما روي تو و ماه نو ابروي تو بس
ميروي خندان و ميگويي: مبارک باد عيد!
همچو عيد ما مبارک نيست عيد هيچ کس
در غمت، گر جان بدشواري دهم، معذور دار
زانکه دل تنگست و آسان بر نمي آيد نفس
يار رفت، اي دل، چه سود از ناله شبگير تو؟
صاحب محمل فراغت دارد از بانگ جرس
ناله ميکردم، سگ کويش بفريادم رسيد
من سگ کويي کز آنجا آيد اين فرياد رس
پيش رخسار تو دل در سينه دارد اضطراب
همچو آن مرغي، که باشد موسم گل در قفس
گر دل و جان هلالي ز آتش غم سوخت سوخت
بر سر کوي تو گو: هرگز مباش اين خار و خس