شماره ١٩٣: عمر رفت و از تو ما را صد پريشاني هنوز

عمر رفت و از تو ما را صد پريشاني هنوز
وه! چه عمرست اين؟ که حال ما نميداني هنوز
يک نظر ديديم ديدارت وزان عمري گذشت
ديدها بر هم نمي آيد ز حيراني هنوز
چيست چندين التفات آشکارا با رقيب؟
جانب ما يک نظر نا کرده پنهاني هنوز
در صف طاعت نشستم، روي دل سوي بتان
کافري صد بار بهتر زين مسلماني هنوز
پيش ازين، روزي، هلالي ترک خوبان کرده بود
ميکند خود را ملامت از پشيماني هنوز